جوک زیبا
 
 

 

میگن به هرچی بخندی سرت میاد.

بیل گیتس هه هه هه هه. اون آقا پولداره خخخخخخخخ.

صد میلیارد پول نقد هر هر هر هر کر کر کر کر. کل سرمایه بانک مرکزی قاه قاه قاه قاه

 

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:8 :: توسط : پیمان فیضی

 

تو خونه مشغول کار بودم که دخترم بدو بدو اومد پرسید

دخترم: مامان، تو زنی یا مردی؟

من: زنم دیگه، پس چی ام؟

دخترم: بابا، چی؟ اونم زنه؟

من: نه مامانی، بابا مرده.

دخترم: مامان تو زنی یا مردی؟

من: زنم دیگه پس چی ام؟

دخترم: راست میگی مامان؟

من: آره چطور مگه؟

دخترم: هیچی مامان! دیگه کی زنه؟

من: خاله مریم، خاله آرزو، مامان بزرگ

دخترم: دایی سعید هم زنه؟

من: نه اون مرده!

دخترم: از کجا فهمیدی زنی؟

من: فهمیدم دیگه مامان، از قیافه ام.

دخترم: یعنی از چی؟ از قیافه ات؟

من: از اینکه خوشگلم.

دخترم: یعنی هر کی خوشگل بود زنه؟

من: آره دخترم.

دخترم: بابا از کجا فهمید مرده؟

من: اونم از قیافش فهمید. یعنی بابایی چون ریش داره و ریشهاشو میزنه و زیاد خوشگل نیست مرده!

دخترم: یعنی زنا خوشگلن مردا زشتن؟

من: آره تقریبا.

دخترم: ولی بابایی که از تو خوشگل تره.

من: اولا تو نه، شما، بعدشم باباییت کجاش از من خوشگل تره؟

دخترم: چشاش.

من: یعنی من زشتم مامان؟

دخترم: آره.من: مرسی.

دخترم: ولی دایی سعید هم از خاله خوشگلتره!!

من: خوب مامان بعضی وقتها استثنا هم هست.

دخترم: چی؟ اون حرفه که الان گفتی چی بود

من: استثنا، یعنی بعضی وقتها اینجوری میشه.

دخترم: مامان من مردم؟

من: نه تو زنی.

دخترم: یعنی منم زشتم

من: نه مامان، کی گفت تو زشتی؟ تو ماهی، ولی تو الان کودکی.

دخترم: یعنی من زن نیستم؟

من: چرا جنسیتت زنه ولی الان کودکی.

دخترم: یعنی چی؟

من: ببین مامان، همه ی آدما شناسنامه دارن که توی شناسنامه شون جنسیتشون مشخص

میشه. جنسیت تو هم توی شناسنامه ات زنه.

دخترم: یعنی منم مامانم؟

من: آره دیگه تو هم مامان عروسکهاتی.

دخترم: نه، مامان واقعی ام؟

من: خوب تو هم یه مامان واقعی کوچولو برای عروسکهات هستی دیگه.

دخترم: مامان مسخره نباش دیگه من چی ام؟

من: تو کودکی.

دخترم: کی زن میشم؟

من: بزرگ شدی.

دخترم: مامان من نفهمیدم کیا زنن؟

من: ببین یه جور دیگه میگم. کی بتو شیر داده تا خوردی بزرگ شدی؟

دخترم: بابا!

من: بابات کی به تو شیر داد؟!!!!!!!!!!

دخترم: بابا هر شب تو لیوان سبزه بهم شیر میده دیگه!

من: نه الان رو نمی گم، کوچولو بودی؟

دخترم: نمی دونم.

من: نمی دونم چیه؟ من دادم دیگه.

دخترم: کی؟

من: ای بابا ولش کن، بین مامان، زنها سینه دارن که باهاش به بچه ها شیر میدن، ولی مردا ندارن

دخترم: خب بابا هم سینه داره.

من: آره داره ولی باهاش شیر نمی ده!! فهمیدی؟

دخترم: خوب منم سینه دارم، ولی شیر نمی دم پس مردم.

من: ای بابا، ببین مامان جون، خودت که بزرگ بشی کم کم می فهمی.

دخترم: الان می خوام بفهمم.

من: خوب هر کی روسری سرش کنه، زنه هر کی نکنه مرده.

دخترم: یعنی تو الان مردی، میریم پارک زن میشی؟

من: نه ببین، من چیه تو میشم؟

دخترم: مامانم.

من: خوب مامانا همشون زنن و باباها همشون مردن.

دخترم: آهان فهمیدم.

من: خدا خیرت بده که فهمیدی، برو با عروسکهات بازی کن

نیم ساعت بعد...

دخترم: مامان یه سوال بپرسم؟

من: بپرس ولی در مورد زن و مرد نباشه ها.

دخترم: در مورد ماهی قرمزه است.

من: خوب بپرس

دخترم: مامان، ماهی قرمزه زنه یا مرده ؟!!!!!s

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:6 :: توسط : پیمان فیضی

 

روزی شیخ به انیشتین فرمود: یا انیشتین. انیشتین رویش برگرداندی و گفتا بله. شیخ فرمودندی اول صدایم را بشنیدی یا مرا دیدی؟ انیشتین گفت اول صدایتان بشنیدم. شیخ فرمود پس چرا میگویی سرعت نور از صوت بیشتر است. انیشتین از تئوری خود پشیمان شدندی و فورا برای اسلام

applY کرد !!!

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:59 :: توسط : پیمان فیضی

 

یکی از مریدان از شیخ پرسید: در روایات آمده که در بهشت برای مومنان شرابهایی وجود دارد که همانا مست کننده نیست، پس برای چه آن را مینوشند؟

شیخ پاسخ داد: بخاطر آنتی اکسیدانش !!!

(الاسرار فی الخوراکی)]

مرید بگریست و جامه درید و سر به بیابان نهاد

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:59 :: توسط : پیمان فیضی

 

شیخ را پرسیدند : اینترنت ایران به چه ماند ؟

فرمود : به زنبور بی عسل.

عرض کردند : یا شیخ ، اینکه قافیه نداشت.

فرمود : واقعیت که داشت .

و مریدان رم کردندی و به صحرا برفتندی.

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:57 :: توسط : پیمان فیضی

 

روزی مریدان نزد شیخ رفتند و گفتند یا شیخ بعضی مریدان فیلمهای مبتذل دیدندی و از دین خدا خارج گشتندی ...

شیخ که این را شنید بسیار خشمگین گشت و شمشیر بر کشید و یکی از مریدان را به دو نیم تقسیم کرد و یکی دیگر را به رادیکال سه تقسیم کرد.

مریدان که این صحنه بدیدند علت جویا شدند.

شیخ دستی بر ریش کشید و فرمود:

 در بلادی که شبکه سه وجود دارد چه نیاز به فیلمهای مبتذل هست؟

مریدان با شنیدن این سخن خشتک ها بدریدندی و به سمت کوه ها شتافتندی

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:55 :: توسط : پیمان فیضی

 

روزی مریدی از شیخ پرسید یا شیخ تفاوت مگس و پلنگ در چیست؟
شیخ از این تضاد همی جفت کردندی و دست بر گریبان و محاسن و خشتک کشید و بعد از دمی گفت:
مگس را وقتی میرینی،میبینی و پلنگ را وقتی میبینی میرینی!
مریدان که این شیوایی کلام را دیدند،ریدند و به رشته کوه های آلپ فرار کردندی
 
 

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:55 :: توسط : پیمان فیضی

 

روزی دو مرد به خدمت شیخ رسیدندی که بر سر طفلی نزاع داشتندی و هر یک ادعا می کردندی که پدر آن طفل هستندی.

شیخ فرمودند: تنها راه رفع این مشکل آن است که هر سه آنها شبی را در یک اتاق بگزرانندی. صبح هنگام شیخ از کودک پرسید: ای طفل! دیشب چه کسی کولر را خاموش کرد؟ کودک پاسخ داد: این چپیه! شیخ گفت: فرزندم! همانا این مرد پدر توست!

جمله مریدان از این درایت شیخ کف و خون قاطی کرده و خشتک بدریدندی و راه بیابان در پیش گرفتندی.

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:54 :: توسط : پیمان فیضی

 

روزی شیخ مشغول مکالمه با سیم کارت ایرانسل خود بودی. اما مکالمه چنان طولانی گشت که مریدان پرسیدند: یا شیخ چگونه است که شارژ سیم کارت شما تمام نمیشود پس از چندین ساعت گوهرفشانی؟

شیخ لبخندی شیطان گونه زده و فرمود:

از ان روی که من در فیس بوک یک (فیک اکانت) با نام (عسل جون) اختیار نموده و به وسیله ی ان ملت را شارژ ایرانسل تیغ همی زدمی!!

و مریدان از فرط تعجب توان نعره و گریز به بیابان هم نداشتندی!!

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:52 :: توسط : پیمان فیضی

 

در روایات آمده است روزیی مریدان گرداگرد شیخ دستان بر خشتکان بنشسته بودند و با گوش جان به فرمایشایت شیخ نیوش میکردند که به ناگاه شیخ رو به مریدی کرد و گفت: ای بی خشتک تو انارو چگونه میخوری؟

مرید خشتک برگشته با احساس غرور فراوان از اینکه شیخ اورا خشتکی حساب کرده گفت : شیخا ما انارو خوب میفشاریم و سپس می مکیم!

ناگهان شیخ برخیزید و با صورتی آکنده از چندش گفت: خاک بر سر خشتک گسسته ات کنند که ما انارو نمی خوریم بلکه سیفون را میکشیم تا بروند!!!

در مورد اتفاقات بعد از این سخن روایات بسیار است اما گوییند که مریدان خشتکان را گسسته و پیوسته سیفونها کشیدند تا بروند و سر بر بیابان های نوادا گذارند

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:50 :: توسط : پیمان فیضی

 

چندی پیش شیخ (خشتکنا فدانا) به همراه همسر چهارهزارو سیصدم خود رز خاتون جهت امر ماه قند و عسل به بلاد کفر سفر کرده و در آنجا سوار کشتیه تایتانیک شدند.

ازقضا یکی از شیخان بلاد کفر در آن کشتی مشغول آموزش همدلی و احترام به حقوق دیگران به مریدانش بود و برای اینکار کف کشتی را سوراخ گردانید تا به بقیه بفهماند که این کار غلط است و ما آزاد نیستیم که هرچه خواستیم بکنیم و دیگران تاوان آن را بدهند.

کشتی در حال غرق شدند بود و مریدان یک به یک خشتک به خشتک آفرین تسلیم میکردندی و در آب خبه میگشتند.

در این حال شیخ رز خاتون را بدید که بر تکهای چوب شناور است.از خوشحالی اشک در چشمانش حدقه زد و شنا کنان به پیش رز خاتون رفت و به او گفت برای آخرین بار مرا ببوس.همین که رز خاتون خم شد تا شیخ را ببوسد شیخ چون پریان دریایی (در فیلم دزدان دریای کارائیب 4)رز خاتون را به داخل آب کشید و خود بر روی تکه چوب پرید و زندگیش را نجات داد.

مریدان چون این رندی از شیخ بدیدند پی بردند که تو این زمونه، عشق نمیمونه، عاشقیو عشق چیه وفا کدومه؟؟ (تا اخر خوانده شود،کف دو انگشتی فراموش نگردد) و عشق و عاشقی کیلویی چند است؟!!!

خشتک بدریدند و تا خلیج همیشه فارس مانند سگ شنا بکردند....

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:48 :: توسط : پیمان فیضی

 

شیخ ما در مجلسی فرمود:

منت خدای را عز و جل که

لذت زن را قندو عسل كه ازدواجش موجب محنت است وبه طلاق اندرش مزید رحمت.

هر لنگه كفشی كه بر سر ما میخورد مضر حیات است وچون مكرر موجب ممات.

پس درهر لنگه كفش دو ضربت موجود و برهر ضربت آخی واجب .

مرد همان به كه بوقت نزاع عذر به درگاه نساء آورد

ورنه زنش ازاثر لنگه كفش حال دلش خوب به جا آورد

ضربت لنگه كفش لاحسابش هم از راه رسیده،

وجیب شوهر بدبخت را به قیچی خیاطی درآورده

وحقوق یكماهه او را به بهانه جوئی بخورد.

شوهرت با خشتک پراز وصله بود

شرط انصاف نباشد كه تو مانتو بخری

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:46 :: توسط : پیمان فیضی

 

آورده اند روزی شیخ در مکتب از مریدان سوالی مطرح نمود بدینسان...

کیست که بتواند در دنباله ی زیر جای خالی را با ارقام مناسب پر نماید.. همانا آن شخص بهترین مرید نزد من خواهد بود.

16،___،15،1000،___،10،20

مریدان لختی فکر و گمانه زدند و درمانده و ناتوان اظهار ناتوانی کردند

شیخنا پاسخ داد که وای بر شما مریدان که این دنباله معروف نمیشناسید...

16،(60)،15،1000،(3)،10،20

ده، بیست،سه، پونزده، هزار و شصت و شونزده

مریدان در حالیکه زمینهای اطراف مکتب را گاز میگرفتند..نعره زنان متواری شدند

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:43 :: توسط : پیمان فیضی

 

نقل است روزی مریدان شیخ را بدیدند که همی نای نفس کشیدن نبداشتندی و بسیار بی رمق مینمودندی،ایشان را پرسیدند:یا شیخنا شما را چه می شود؟

شیخ که جان در بدن همی نداشت با صدایی که گویا از اعماق تهش به برون تراوش میکرد بگفتا:هرگز کپسول های ملین را با قرص خواب نبخورییییییید و در دم در خود بریدندی.

مریدان چو این صحنه بدیدند شیون ها سر داده حلقوم خود پاره بکردندی و آنچنان بر سر و سینه ی خود بکوبیدندی که در راه گریز به بیابان جان به جان آفرین تسلیم بکردندی.

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:41 :: توسط : پیمان فیضی

 

نقل است در دیار شیخ مسابقه ائی برپا بگشتی با نام بزرگترین گوز دنیا كه جایزه اش 100 درهم و از صدا و سیما نیز پخش مستقیم می شدی و گزارش میگرفتندی

مسابقه شروع شد مرید خشتكی بر تشك برفت و ناله ائی از خشتك خود بززارت جملگی داوران 50 امتیاز به او بدادندی دیگر مریدی بر تشك برفت و فغانی از خشتك خود بززززززززارت جملگی داوران به او 100 امتیاز بدادندی

نوبت به شیخ (خشتك الرحمه) رسید شیخ خشتكی بجنباند و ناگه چونان گوزی ستورگ با قدرت 126 هزار د سی بل بداد كه گوئی تمامی مریدان و داوران پرده از گوششان دریده شد داوران جملگی سنا گویان به شیخ 1000 امتیاز بدادند و شیخ قهرمان مسابقات بگشت

مجری صدا و سیما به نزد شیخ برفت و از او همی پرسید یا شیخ گوز و العظما انگیزه شما از شركت در مسابقات چه بودی و با 100 درهم خود چه حواهی كرد؟

شیخ با حالی زار بگفت انگیزه ائی كه نبود و 100 درهم دیگر بر روی این 100 درهم خواهم گذاشت و كون خود میدوزمی

و جملگی مریدان فغان ها سر بدادند و خشتك ها بدریدند كه تا آن برهه چونان ندریده بودند

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:39 :: توسط : پیمان فیضی

 

روزی شیخ برمنبر نشسته مصیبت میخواند...مریدی پیغامی درگوش شیخ خواند.شیخ روی به حضار کرده فرمود.هم اینک ایمیلی رسید...خواهری التماس دعادارند گویااجاقش کوراست.همین جااعلام میکنم..تااین خواهرراحامله نکنم ازاین جانمیروم..مریدان چون این شنیدندجملگی واخشتکاسرداده برسروصورت همی زدندوخشتکهادریدند...

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:38 :: توسط : پیمان فیضی

 

یکی از مریدان مشغول صرف غذا بودندی که شیخ از او پرسید: آیا غذا میخوری؟ مرید گفت بله. شیخ پرسید آیا گرسنه ای؟ مریدگفت بله.

شیخ پرسید آیا پس از صرف غذا سیر همی خواهی شد؟ مرید گفت بله.

شیخ شمشیر برکشید و مرید را به دو نیم کرد.

سپس فرمود به خدا قسم از ما نیست کسی که فرصت پ نه پ را از دست دهد........-

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:35 :: توسط : پیمان فیضی

 

شیخ در بستر مریضی و رو به مرگ بود. یاران را فراخواند تا فلان کتاب را برای او آورند. مریدان گفتند: شیخا، شما که در زمره‌ی مرگ هستید، کتاب به چه کار آید؟

شیخ پاسخ داد: فلان چیز در کتاب است که نمی دانم، بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟

یکی از یاران جواب داد: مگر خدا به شما علم لایتنهایی نداده است؟

چند لحظه سکوت برقرار شد. همه منتظر پاسخ بودند.

شیخ گفت: *** گشاد. نمی‌خوای از جات بلند شی، زر اضافی نزن.

یاران می‌خواستند نعره بزنند، ولی شیخ تهدید کرد اگه کسی جیکش در بیاد با پشت دست محکم می‌زنه تو دهنش

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:34 :: توسط : پیمان فیضی

 

روزی شیخ (لاو نا فی روحه) 3 عمامه را به مرید خویش واگذار کردی تا به فروش رساندی ، مرید عمامه ها را بر سه نفر به سی چوغ فروختنی شیخ که این را شنفت همی خشتک مرید بر سر وی کشیدندی و گفت ای بی چشم و رو از چه روی عمامه های 25 چوغی را به 30 چوغ فروختی ؟

مرید که اوضاع را تنگ دید گفت یا شیخ رخصتی ده تا 5 چوغ را برگردانم ، شیخ بگفتا رخصت ...

مرید نابکار 2 چوغ را پی چاندی و به هر مشتری 1 چوغ دادی وسپس پیش خود اندیشیدی که با این حساب آن مریدان نفری 9 چوغ و جمعا 27 چوغ پرداختی 2 چوغ هم که پیش من است پس می شود 29 چوغ پس آن یک چوغ دیگر کجاست ، در همین فکرها بودی که ناگهان شیخ دری ررینگ کنان از پشت سر مرید ظاهر و به سرعت برق دست در خشتک فرو کردی و یک چوغ بیرون کشید و گفت اینجاست مرید که همی کپ کرده بود گفت براستی ای شیخ تو بزرگترین پیچانندگانی سپس خشتک درید و به کرات ریست شد

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:33 :: توسط : پیمان فیضی

 

روزی شیخ در بستر بیماری افتادند و مریدان جملگی دور او جمع گشتند و همی خشتک جر دادندی و موی تن خود از شدت ناراحتی کندندی و شیون ها سر دادندی تا اینکه یکی از مریدان گفت یا شیخ بعد از تو ما همچون رمه ای بی چوپان خواهیم گشت و کسی نیست تا مارا هدایت کنندی.یا شیخ ما را بی چوپان رها نگردان.

شیخ خشتکی جمباند و زیر لب اشاره کرد تا زین های شتر مهیا کنند تا شیخ به بالای آن رفته و جانشینش را انتخاب کند.

مریدان قدری به هم نگاه کردندی و با خود گفتند که حالا ما در این بیمارستان در شمال ایتالیا زین شتر از کجا گیر بیاورندی؟؟

جملگی گفتندی یا شیخ ما روی هم می افتیم و تلی از مریدان میسازیم و تو بر پشت ما رفته و جانشینت را اعلام کن.

شیخ قبول کرندندی و مریدان اطاعت امر.

شیخ به پشت مریدان سوار شد و ناگهان از شدت خر کیف حالش کاملا خوب گشت و کلی از مریدان کولی بگرفت و حالش را برد و بقیه عمرش را بر پشت مریدان به خوبی و خوشی زندگی کرد.

مریدان از این وضع به ستوه آمده و خشتک های خود را جر واجر دادند و به صحرا گریختند اما شیخ پایین نیامد که نیامد......

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:32 :: توسط : پیمان فیضی

 

روزی شیخ به همراه مریدان در ره خشتک خانه بودند که به ناگاه با مگسی رو به رو گشتند بس پریشان حال که پیاپی اوق میزدندی

شیخ که زبان غیر آدمیان نیز میدانست از مگس علت پریشان حالیش را جویا شد

مگس لختی ساکت شدندی و نفسی تازه بکرد و زبان بگشود که شیخا در راهی به مقدار فراوان ان(مدفوع!) یافتم و بی پروا شروع به اطعام نمودم

در حین اطعام مویی بس بلند در آن یافتم که دلیل پریشان حالیم است.

سخن مگس تمام نشدندی که دید شیخ و مریدان خشتک بر سر چون رودرانر تبدیل به نقطه ای شدند که شتاب 0 تا 100 آنها بالغ بر صدم ثانیه ای تخمین زده میشود و از این رو نام آنها در کتاب خشتک پارگان گینس ثبت بشدندی

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:31 :: توسط : پیمان فیضی

 

یومی از روز ها ، جمعی از مریدان خشتک دریده نزد شیخنا فرود آمدندی و گفتندی:" یا شیخ مسالتٌ" . شیخ که از اشتیاق مریدان برای کسب دانش سخت متحیر مانده بود،گفت :" طرح ُ مسالتُ ".

مریدان که در معنی کلام شیخ درماندندی سوال خود فراموش کردندی، جامه ها بدریدنی سر به صحرا نهادندی و دیگر از آنها هیچ خبری واثق نشدندی...

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:30 :: توسط : پیمان فیضی

 

در اطراف خانه شیخ گربه ای بود که هر روز به ناهار شیخ دستبرد می زد.روزی شیخ به تنگ امد و از خشتکش تله ساخت و گربه را به چنگ اورد!شیخ به گربه گفت :میو میو معو میو مییو(اگه یه بار دیگه بیای اینجا میخورمت) و گربه را ازاد کرد.

گربه ترسان و لرزان فرار کرد وبه پیر گربگان رسید وشرح ما وقع بگفت. شیخ گربگان گفت : نترس انها در دینشان خوردن گوشت گربه حرام میباشد..

گربه ما دوباره کار تناول غذای شیخ از سر بگرفت تا بار دیگر شیخ او را بگرفت..گربه گفت: من میدانم که تو مرا نمیخوری و در دین تو خوردن گربه حرام میباشد..

 

شیخ گفت خواهیم دید.و گربه را در گونی انداخت و سر به بیابان گذاشت.بعد از دو روز گربه از سوراخ گونی بدید که شیخ با خدا در حال راز و نیاز است و می گوید: خدایا تو بدان که اینجا جز گوشت این گربه چیزی برای تناول ندارم پس برای اینکه حفظ جان از واجبات است لاجرم خوردن این گربه حلال میباشد..

سپس شیخ اتشی افروخت و گربه را بخورد..

مریدان هم که خواب بودند از خواب پریدند و بی انکه بدانند چه شده خشتک دریدند ودوباره خوابیدند!

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:30 :: توسط : پیمان فیضی

 

روزی مریدان شیخ را پرسیدند: حقیقت چیست؟

شیخ گفتا:

همان دختر زیبایی که عشق شماست و آرزوی قلبی شما وصال اوست و عطر دل انگیز گیسوانش را دوست دارید و در آغوش کشیدنش را با تمام وجود میخواهید هم گاهی

می گوزد..

مریدان فی الحال سراغ عشقشان رفتند و بی مقدمه خشتکشان را جر دادند و با لگد به جانشان افتادند و بسیار انان را شت و فاک نامیدند..!!

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:29 :: توسط : پیمان فیضی

 

روزی شیخ به همراه مریدان به کوهنوردی رفتندی که به ناگه در میانه راه بزی کوهی شتابان به سمت یکی از مریدان حمله بردندی و خشتک وی را دریدندی مریدان چون صحنه را دیدندی از شیخ سوال فرمودندی:یا شیخ حکم این کار چیست؟ شیخ دستی بر ریش و پشم و خشتک خود کشیدندی و فرمودندی:قصاص.مریدان در صدد قصاص بر آمدند به ناگه چون دیدندی از برای بز جامه ای نبودندی جملگی نعره زنان به سمت قله شتافتندی و خشتک های خود پرچم کردندی و پرچم هارا در نوک قله به اهتزاز در آورندی

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:28 :: توسط : پیمان فیضی

 

روزی مریدان شیخ را گفتند : تور چیست؟

شیخ گفتا: تور مجموعه سوراخ هایست که با نخ به هم متصل گشته اند!

مریدان اندر حکمت شیخ غرق گشته و شیخ انان را با تور از دریای معرفت خویش خارج ساخت که متاسفانه چند مرید هرگز پیدا نشدند..

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:28 :: توسط : پیمان فیضی

 

روزی شیخ ما در خیابان بگذشتندی.طفلی با سرعتی رعب آوری در جلوی وی ظاهر شدندی ولب به سخن باز کردندی که یا شیخ به چه دلیل جمعه آنقدر به شنبه نزدیک است ولی شنبه آنقدر از جمعه دور است؟

شیخ با نهایت دفت تامل کردندی و عاجز ماندندی و بسیار گوزپیچ شندندی و به آرامی چرخیدندی و خشتک گرفتندی و از هم دریدندی و سر به بیابان گذاشتندی...

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:26 :: توسط : پیمان فیضی

 

روزی مریدی شیخ را بدید و گفت: یا شیخ اینجا چکار میکنی؟

شیخ بفرمود: پس کجا چکار کنم؟

مرید خشتک سوزاند و گرد بگشت و نیست شد...

 

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:25 :: توسط : پیمان فیضی

 

روزی عده کثیری از مریدان همی نزد شیخ رسیده ایشان را پرسیدند : یا شیخ اسب سفید رستم چه رنگی بوده و از آن چه کسی بود ...

شیخ لختی اندیشید ریشی خاراند و بر خشتک مسلط شده فرمود : مشکی بوده و از آن زورو همی بوده ... !!!

خبر دقیقی از حال مریدان در دست نیست ... آن چه در دست است بقایای خشتک هایی است که تا چند فرسنگی سرای شیخ یافت شد ...

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:24 :: توسط : پیمان فیضی

 

.آورده اند شیخ به همراه مریدان عازم سفر ترکیه شدند و به هتلی دخول یافتند.به محض جلوس دراتاق همی برقها برفتندی وشیخ ومریدان گوزپیچ شدندی که چه کنند؟ مریدی تلفن همی برداشت داخلی بگرفت وهر چه زور زد نتوانست همی منظور خود تفهیم کند!مریدان یک به یک تلفن رادست به دست کرده تابلکه منظورخود رسانند نشد که نشدبه ناگاه شیخ رو به مریدان کردوفرمودanimalها تلفن رابه من دهیدتا از برایتان یاد دهم که چگونه منظور رسانید!شیخ به محض برداشتن تلفن فرمود:edison deadوبرقها همی امد.اورده اند که ازاین جمله خشتک رجب طیب اردوغان دروسط جلسه هیئت دولت جرخوردندی وچرخ مملکت خوابیدندی

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:22 :: توسط : پیمان فیضی

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ
لطفا نظر یادتون نره
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان