جوک زیبا
 
 

 

روزی شخصی بر وال شیخ ، فحش مادر نهادندی ..!

شیخ برجستی و لایک نمودندی ..!

از این رو مریدان بر شیخ بخروشیدندی که :

یا شیخ ...مشارالیه فی الحال مام تو را به فاک دادندی

و به درجات عالیات منسوب کردندی

... ... و تو لایک هم از وی دریغ نکردندی! حکمت چیست؟!

شیخ گفت :

شات آپ اجمعین ...!

این شخص را پروفایل بدیدمی ندانید چه دافی است !

لایک که سهل بود خویش را برایش دریدندی ..!!

شاگردان نعره ها بزدندی و خشتک خود دریدندی و

شیون کنان از مکتب شیخ انصراف بدادندی و

در قلمچی ثبت نام نمودندی ..

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:21 :: توسط : پیمان فیضی

 

روزی شیخ (خشتکنا فدا) به قصد سخنرانی به مجلسی فرود آمد.

مریدان جملگی خشتک به دست منتظر سخنان شیخ بودند . شیخ بر منبر حاضر گشت , دستی بر ریش کشیده , نگاهی به مریدان خسته و منتظر انداخت و با صدای دلنشین خود فرمود : آیا میدانید چه میخواهم بگویم ؟

مریدان یکصدا گفتند : نه یا شیخ !

شیخ فرمود : من برای جماعتی ابله و نفهم صحبت نخواهم کرد و مجلس را ترک گفت !

فردای آنروز به همان مجلس فرود آمده , بر همان منبر تکیه زد و فرمود : آیا میدانید چه میخواهم بگویم ؟

مریدان یکصدا فریاد برآوردند : که بلی یا شخ !

شیخ فرمود : پس چه بگویم شما که میدانید ! و مجلس را ترک گفت !

روز بعد شیخ دوباره بر همان مجلس و همان منبر فرود آمده و فرمود : آیا میدانید چه میخواهم بگویم ؟

نیمی از مریدان گفتند: آری و نیمی دیگر نه

شیخ (خشتکنا فدا ) فرمود : آن مریدانی که میدانند برای آنهایی که نمیدانند تعریف کنند !

مریدان با شنیدن این سخن خشتکها به سر کشیده و های های گریستند

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:20 :: توسط : پیمان فیضی

 

روزی شیخ ( غ . ظ ) جمله مریدان را گرد خود جمع كردندی . بگفتا یا ایها المرادون و مرادات معمایی طرح میكنم كه اگر كسی پاسخ گفتندی بعد از من شیخ شهر خواهد شدی .

جملگی مریدان سراپا هوش و گوش شدندی كه فرصت به دست آمده از كف نرویدندی .

شیخ بالای منبر برفت خشتكی خواراند و بگفت : آن چه عضوی از بدن است كه كوچك و بزرگ شدندی ، نرم هستندی ، و در عشق بازی به كار رفتندی!!!

(با خودكار قرمز در نسخه خطی اضافه شده كه تا همین جای كار هشت مرید تبخیر شدندی !!! )

سپس مریدان كه حدس هایی زدندی انگشت به دندان خاییدند و پچ پچی در بین مریدان افتاد . ناگاه شیخ فریاد برآورد : اباله* چرا فكر بد میكنید جواب چیزی نیست جز قلب آدمی!!!

ما بقی مریدان نیز یا تبخیر شدندی یا ریدندی یا همچون اشتران و پیلان مست خود را به در و دیوار میكوفتندی .

 

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:16 :: توسط : پیمان فیضی

 

روزی شیخ و یکی از مریدان در اتاق تنها بودندی و سایر مریدان در حیات عمارت بازی می کردندی! شیخ سر از کتاب برداشت، چشم بر مرید داشت و گفت:"ای جوان! می خواهم امروز تو را کنم نصیحتی، که شاید دگر پیش نیاید فرصتی!"

در همین هنگام، مرید باد معده ای را رها کرد که صدای مهیبی به پا کرد! و این صدای ممتد گوش خراش، چند دقیقه ای به طول انجامید و در تمام این مدت مرید و شیخ در چشمان هم زل زده بودندی!

شیخ گفت:"مگر شیپور قورت داده بوده ای ! زهوار در رفته ی قزمیت!؟"

مرید گفت:"نه شیخ، لوبیا و گوشت خورده ام!"

- ای خاک بر فرق سرت که جنبه ی یک نصیحت را نداری! و انگار تو مرا نصیحت کردندی که بر مفلوکی چون تو نصیحت نکنم!

مرید نعره زنان جامه دریدندی و فغان کنان به بیرون دویدندی (و در حین دویدن، نا خواسته باد معده ی دیگری نیز رها کردندی!)

شیخ به اطراف نگاه کردندی و چون از نبود مریدی مطمئن شد، اندکی جابه جا شده و معده ی خود را خالی کردندی! و با خود گفت باید مطبخ را بگویم غذایم را از غذای مریدانم جدا کنند!

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:15 :: توسط : پیمان فیضی

 

دگر باره روزی حلقه ی مریدان با پاره ای شیرینی بر وی گرد آمدند که یا شیخ! گویند تصرف در اجسام دارید.شیخ گفت روی برگردانید و چنین کردند و وقتی دوباره رو به شیخ کر دند اثری از شیرینی نبود!..مریدان جامه ها دریدند که یا شیخ! حکمت این در چه بود!؟...شیخ در حالی که با دست ،دهانش را پاک می کرد گفت: معذورم بدارید که آن را که خبر شد خبری باز نیامد!....

 

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:14 :: توسط : پیمان فیضی

 

روزی شیخ مطلب کتابت می‌نمود، مریدان بر او فرو شدند و پرسیدنت: یا شیخ چگونه می‌شود موش را به هویت دیگری تغییر بداد؟

شیخ اندکی درنگ فرمود و در آخر فرمود: نقطه های شین را نگذارید.

مریدان عربده ها بکشیدند و بر سر ها بکوفتنت. از آنجا موس که اکنون در دست شما ست اختراع شد.

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:13 :: توسط : پیمان فیضی

 

مریدی که نداند و بداند که نداند

همان به که خشتک خویش بدراند

مریدی که نداند و فکر کند که بداند

شیخ شخصا دهنش سرویس نماید

مریدی که نداند و نخواهد که بداند

حیف باشد این مرید زنده بماند

 

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:12 :: توسط : پیمان فیضی

 

مریدی به نزد شیخ آمد و گفت: سلام شیخنا 

شیخ: سلام ، حالت خوب است؟

مرید : یا شیخ جان مادرت چیزی نگو ! تازه خشتک لامصب را دوخته ام!! 

شیخ: باشد نمیگویم !

مرید در حالی که شروع به دریدن خشتک کرده بود گفت: الان مصلن نگفتی!

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:10 :: توسط : پیمان فیضی

 

روزی یکی از مریدان خطاکار به اشتباه شیخ را دکتر صدا بزد.

شیخ فرمود : ای کله پوک ، من برای این مرتبه از علم زحمتها کشیده ام. چطور مرا دکتر همی خوانی ؟

و دستور داد مرید را بخواباندند و بر پشتش ترکه ها بزدند تا تزکیه روح شود.

مریدان عرض کردند خمیر مایه این مرید این گونه است. یا شیخ گذشت کن.

فرمود : خمیر مایه اش نیک است فقط باید کمی وردنه شود .

عرض کردند : ترسیم این گونه که ورا همی زنید به جای تزکیه روح ، قبض روح بشود.

پس مرید خطاکار به درجه ای از سلوک و تزکیه رسید که عرض کرد " یا شیخ .... خوردم."

شیخ فرمود : آفرین ! حال همین را ده بار بگویید که ده روز بعد همین هم گیرتان نآید !

پس مریدان همین را تکرار بکردند و نعره ها بکشیدندی

 

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:جوک,جوک زیبا,جملات خنده دار,جوک موضوعی, :: 17:0 :: توسط : پیمان فیضی

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ
لطفا نظر یادتون نره
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان